ناتوانی آموختهشده
بررسی رفتارهای حیوانات و انسان همواره یکی از موضوعات موردِعلاقة روانشناسان بوده است. درماندگی آموختهشده یکی از جالبترین رفتارهایی است که کشف شده است. درماندگی آموختهشده، نهتنها در انسان، بلکه در حیوانات هم مشاهده شده است.
آقای سلیگمن که پیشتر نقلقولی از او را آوردیم، بیش از پنجاه سال از عمر خود را به مطالعه در حوزة روانشناسی اختصاص داده و انواع آزمایشهای عجیبوغریب را انجام داده است. این روانشناس آمریکایی با ارائة این نظریه به شهرت جهانی رسید. باهم کمی درمورد این موضوع بخوانیم و ببینیم چطور میتوانیم از درماندگی آموختهشده رها شویم.
یکی از تحقیقاتی که او انجام داد، بدینصورت بود که تعدادی سگ را برای آزمایش انتخاب کرد. در اینجا فرض کنید سه سگ انتخاب شده بودند؛ یک سگ برای کنترل آزمایش و دو سگ دیگر برای اجرای آزمایش. سگها را در جعبهای که شوک الکتریکی داشت قرار دادند. روند آزمایش اینطور بود که سگ اول را در جعبه گذاشتند و شوک را وارد کردند. اگر سگ به طرف دیگر جعبه میپرید یا کلید قرمز را میزد، شوک قطع میشد. بنابراین، این سگ هرگاه با شوک مواجه میشد، خود را نجات میداد.
برای سگ دوم اما آزمایش به شکلی دیگر طراحی شده بود. سگ دوم بعد از شوک، به طرف دیگر پرید، اما طرف دیگر هم به او شوک وارد شد و حتی با زدن کلید قرمز شوک قطع نمیشد. بعد از مدتی حتی با وجود اینکه در طرف دیگر شوک قطع شده بود، سگ هیچ تلاشی برای پریدن از اینطرف به آنطرف نمیکرد، چون گمان میکرد با پریدن به طرف دیگر هم به او شوک وارد خواهد شد.
بنابراین، حتی با وجود شوکدادن، روی زمین میخوابید و آن را تحمل میکرد. این سگ دیگر هیچ تلاشی ازجمله پریدن، دم تکاندادن و پارسکردن انجام نمیداد. سلیگمن نام این حالت را «درماندگی آموختهشده» گذاشت.
سگها پس از این تجربه که بابت صدمهای که به آنها واردشده بود کنترلی نداشتند، انگیزة پاسخدادن را از دست دادند و جای آن را افسردگی و اضطراب گرفت.
مارتین سلیگمن این نظریه را به این صورت بسط داد:
در برخی از موقعیتهای دردآور و دشوار که فرد احساس میکند هیچ راه خلاصی از آن نیست، گمانی در ذهن وی درست میشود که هیچ راه خلاصی نیست و این را به تمام موقعیتهای زندگی تعمیم میدهد. در شرایط درماندگی آموختهشده فرد هیچ تلاشی از خود نشان نمیدهد. او با خود میگوید: «تلاشهای قبلی من موفق نبوده است. بنابراین، تلاشهای بعدی من هم موفق نخواهد بود!»
سلیگمن این توجیه را به افراد افسرده نیز نسبت داد. طبق توجیه سلیگمن، بیتفاوتی و منفعل بودن آنها، نشانههای رفتاری درماندگی آموختهشده هستند. افراد این نشانهها را در واکنش به تجربیات قبلی نشان میدهند که در آنها، دیگران باعث شدند احساس کنند قدرت کنترلکردن سرنوشت خودشان را ندارند.
البته مطالعات بعدی او نشان داد که این موضوع شامل همه نمیشود. افراد موفق بعد از بارها ناکامی، تسلیم شرایط نشدهاند و شانس خود را مجدداً امتحان کردهاند. حدود یکسوم انسانها تسلیم پدیدة درماندگی آموختهشده نمیشوند.
شاید چندان واضح دیده نشود، اما بسیاری از مشکلات اجتماعی ناشی از درماندگی آموختهشده است. اعتیاد، ترس از موفقیت، شکست، مشکلات روابط بین زوجها، افسردگی و انواع بیماریهای روانی ناشی از این است که انسان فکر میکند نمیتواند کنترلی بر سرنوشت خود داشته باشد.
آزمایش درماندگی آموختهشده بر روی تعدادی موش نیز اجرا شد. به دستة اول که درماندگی آموختهشده داشتند و دستة دوم که این درماندگی را نداشتند، سلولهای سرطانی تزریق شد. مشاهده شده بود که موشهای آزمایشگاهی دستة دوم، در دفع سلولهای سرطانی موفقتر بودند. درمورد انسانها نیز افرادی که حس میکنند روی زندگیشان کنترل مؤثری ندارند، بدنشان استعداد بیشتری برای بیمار شدن دارد.
داستانی وجود دارد که از روش درماندگی آموختهشده برای تربیت فیلها در هند استفاده میکنند. فیل کوچک به درختی بسته میشود. بچه فیل سعی میکند خودش را رها کند، ولی ازآنجاییکه به اندازة کافی قوی نیست، نمیتواند طناب را شُل کند. پس از چندین بار سعی کردن و نتوانستن، فیل شرایط را میپذیرد. بعدها که فیل به اندازة کافی بزرگ و قدرتمند شد نیز سعی نمیکند خودش را رها کند، اگرچه بهآسانی میتواند طناب را پاره کند. فیل آموخته است که هرگز بهتنهایی نمیتواند خود را آزاد کند. بنابراین، هرگز سعی نمیکند، چراکه فکر میکند آزادی غیرممکن است.
نمونههای درماندگی آموخته در زندگی ما انسانها بیشمار است.
مثلاً در کلاسهای مدرسه، عدمِتلاش برای بهبود عملکرد در یک موضوع خاص مانند ریاضیات نمونهای از درماندگی آموختهشده است. بعضی از دانشآموزان کلاس همیشه ساکت و خجالتی هستند. آنها هرگز داوطلب صحبتکردن یا پاسخدادن به یک سؤال نیستند. آنها بعد از رد شدن در یک امتحان یا نمرة پایین گرفتن، میآموزند که درمانده باشند. زمانیکه آنها در یک موضوع خاص شکست خوردهاند، آن را بهعنوان موقعیتی تلقی میکنند که از کنترل آنها خارج است. مطالعات ثابت کردهاند که کودکان بهطور متفاوت شکست را درک میکنند؛ برخی از آنها یاد میگیرند دوباره تلاش کنند و برخی همیشه درماندهاند و منفعل!
مثالهای دیگر درماندگی آموختهشده در زندگی ما مشخص است؛ مثلاً
وقتی دچار ورشکستگیهای پیدرپی میشویم.
وقتی ایدههایمان توسط چند نفر رد میشود.
وقتی در چند آزمون شکست میخوریم.
وقتی درمورد ترک یک عادت چند بار شکست میخوریم.
و… .
برخی از انسانهای مبتلا به درماندگی آموختهشده، وقتی میبینند که کنترلی روی زندگیشان ندارند، دست به راههای جایگزین نادرست میزنند.
مثلاً:
تقلب زیاد میشود. افراد وقتی به این باور میرسند که نمیتوانند موفق شوند، ناچار دست به تقلب میزنند.
دزدی زیاد میشود. وقتی باور کنیم که نمیتوانیم پولدار شویم، احتمال اینکه دست به راههای فرعی مثل دزدی بزنیم، بیشتر میشود.
دروغ زیاد میشود. وقتی نتوانیم کارمان را با صداقت پیش ببریم و به این باور برسیم که کنترلی روی زندگی خود نداریم، ترجیح میدهیم دروغ بگوییم.
پز دادن بیهوده، مبالغه و کلاهبرداری هم ازجمله رفتارهای دیگری است که ممکن است در این شرایط انجام دهیم.
مثالهای نقض بسیار زیادی وجود دارد که نشان میدهد در صورت غلبه بر درماندگی آموختهشده، احتمال موفقیت بهشدت زیاد میشود.
درحقیقت، میزان موفقیت با میزان غلبه بر درماندگی آموختهشده، یک رابطة مستقیم دارد.
آلبرت انیشتین، اپرا وینفری، توماس ادیسون، لیونل مسی، لینکلن و والت دیزنی ازجمله کسانی هستند که نهتنها اسیر درماندگی آموخته نشدند، بلکه با غلبه بر آن، از موفقترین افراد تاریخ شدند.
شاید هرکسی جای ادیسون بود و با این جمله مواجه میشد که «خیلی احمقتر از آنی هستی که بتوانی موفق شوی!» دیگر قید موفقیت را میزد و برای همیشه افسرده میشد، اما ادیسون اسیر چنین تفکری نشد. نمونههای دیگری که در اینجا ذکر شد، هرکدام بهنوبة خود در معرض خطر ابتلا به درماندگی آموختهشده بودند که درگیر آن نشدند.
افرادی که فکر میکنند کنترل مؤثری روی زندگیشان ندارند، دچار درماندگی آموختهشده میشوند. بنابراین، درماندگی آموختهشده، اگرچه نیرومند است، اما مبارزه با آن امکانپذیر است.